كسي و جايي كه مثل هيچ كس و هيچ جا نيست: من
آخيشششش. يه جاي خالي. يه جاي خالي براي هر كاري. جدا از اينكه جاي خالي عموما آكنده از بوي گناه است و اين خودش خيلي مفصل و در ده جلد قابل بحث است كه چرا آدم در تنهايي بوي گناه به خود ميگيرد و من حتي وقتي را هم مشمول اين مورد ميدانم كه به لفظ مي گويي با فلاني تنها بوديم!
ديروز صحنه اي بسيار عجيب ديدم كه به شكلي بي رحمانه انسان يا لا اقل انسان امروز را نمادين ميكرد. داستان يك تئاتر تلويزيوني مفهومي بود به اسم "Hit and Run" و همه بين چند زن و مرد اتفاق مي افتاد در يك ساختمان مشخص كه بيشتر شبيه اسكلت ساختمان بود. يعني ساختماني كه ديگر از استفاده خالي شده بود و اثاثه اش نيست شده. كف و ديوار و همه در همان فرم پيش از ساخته شدن بود. كلا ساختمان حالتي بود بين پيش از ساخته شدن، ساخته شده و از كار افتاده. هر يك از فضاها يكي از اين حالات را داشتند. در كل همه اين آدمها با هم به نحوي رقصواره دعوا مي كردند. گيرم در ادامه دعوا به دوستي و سپس به رقص و نهايتا سكس انجاميد.
در يك صحنه كه ذهن مرا خيلي مشغول كرد و هنرمندانه فيلمبرداري شده بود مردي زني را در يك كادر مي خواست ببوسد. دوربين از پشت سر مرد صحنه را روايت مي كرد. زن گاهي سرش بالا مي آمد و در تصوير ديده مي شد و دوباره خم مي شدند و از تصوير خارج مي شد و تنها پشت مرد بود. اتفاق حيرت انگيزي كه افتاد اين بود كه در دفعات بعدي به جاي زن كسان ديگري سرشان از آن بالا ديده ميشد. زن هاي ديگر و مرداني كه همه در اين ساختمان بودند يك بار در حال بوسيدن اين مرد ديده شدند و سرشان پايين آمد و نفر بعد. حتي كسي كه در حين دعوا با زني از پا در آمده بود هم ديده شد. در حالي كه بعد از آن ماجرا ديگر ديده نشده بود. تصوير برداري عالي بود و من واقعا غافلگير شدم.
و خب نگاهي هم به وبلاگ درب و داغون و پوسيده مان بندازيم. چي چي ميگن توش معلق ميزنه؟؟ همون. داره معلق ميزنه. وبلاگمون همه چي داره. وبلاگمون، از پيت زنگ زده اي كه قبلا توش قلب مايع ريخته ميشد تا عقل يخ زده اي كه به بسته هاي 10تايي و 100 تايي و 1000 تايي تقسيم ميشد تا شد بشه ازش يه جو فايده بچكه، توش پيدا ميشه. هيچ بقالي اينجور جنس اش جور نيست. و من بيشتر از هر كسي اين وسط به خودم ميخندم. بلند مي خندم كه چه انتظاري داشتم از اين جماعت و خودم كه بتونن يه كلمه بنويسن؟ همين ها هم كه نوشته شد كلي جاي دعا و اعلام بندگي به درگاه باري تعالي داره كه معجزه اي به اين بزرگي به ما اعطا كرده. من احمق ميدونستيد تا به الان دنبال معجزه ميگشتم؟
اما جاي خالي. چه خوبه. من به اندازه تموم كج و كوله بودنم و همه زوائد و از فرم افتادگي هام جاي خالي ميخوام. من نه تو اتوبوس ايكاروس جا ميشم و نه تو بي ام و هاي همه سرعت به دلبخواه. من دقيقا تو همچين فضاي از فرم افتاده اي كه از معنا خالي شده باشه جا ميشم. بعضي وقتا آدم يه چيزايي ميدوزه و نگه ميداره و نگه ميداره و نميدونه كي به دردش بخوره و اصلا به دردش بخوره يا نه و باز نگه مي داره. ديديم كه به درد ميخوره. چيزايي رو كه نميشه دور انداخت رو نبايد دور انداخت. اين يه قانون كليه. با يه عالمه استثنا. استثناهايي كه هر روز بيشتر بودن قانون رو اثبات ميكنن. و در پس زمينه با هم اين نجوا رو دارند. مي شنويد؟ كه قانون واقعي ما هستيم.
ما براي خود بودنمون تا حالا شده كه جايي به كفايت و اندازه پيدا كرده باشيم؟ نه نميشه. هيچ جايي پيدا نميشه كه سوژه رو به امون خدا رها كنه. همه جا مثل بمب ساعتي ميمونن كه فقط منتظر هستن زمان شون فرا برسه. اين فرمي نمي تونه مستقل از معنايي باشه كه اون رو پر مي كنه. بيقوله اي كه توش زندگي اتفاق نيافته و بيقوله اي كه زندگي توش اتفاق ميافته بي بحث راجع به كيفيت حادث شدنش كاملا از فضاي بيروني قابل تشخيصه. و هرچه اين زندگي امتدادش باز بي بحث راجع به كيفيت اش بيشتر باشه ، فرم بيشتر وجود زندگي دورنش رو اعلام ميكنه. و معمولا در اولين نقطه اعلام وجودش هم هست كه ديگر از اونچه بود بي بهره ميشه. فرم نابود ميشه و ديگه نگاه بيروني اون رو به دلخواه خودش هموار و به شكل مبتذلي پذيرفتني ميكنه و خب آخر امر در خودش حل ميكنه.
گفتم در اولين اعلام وجود. چرا؟ چون اعلام وجود به موجود بيروني اطلاق شده نه كسي كه در فرم جا گرفته. حتي كسي كه در آن ِ لحظه از بيرون در آن فرم قرار ميگيرد و ديگر ساكن فرم قلمداد ميشود مورد اعلام وجود قرار نگرفته. آن فرد معنايي بوده كه فرم را نيافته بوده. معنايي كه به سختي خود را در فرم هاي اجتماعي فرهنگي سياسي جامعه پيدا كرده، جا داده و هماره در جا گرفتن كامل ناكام مانده.
اعلام وجود تنها و تنها در اصل به چشم ديگر فرم هاي اجتماعي مي آيد. كساني كه كاملا در اين فرم ها هضم شده اند مي توانند در اين نقش ظاهر شوند. و درست همين جاست كه جامعه انساني خبردار شده و به كمك و اصلاح و ترميم قيام مي كند و چيزي جز تخريب، عدم هويت و خفقان بيشتر از خود به جا نمي گذارد.
من اين خالي را پيدا كرده ام و هر آن منتظرم كه چپاول شود. هر آن.
راستي من توهين كردم. حواستون باشه جوابم رو ندين
ديروز صحنه اي بسيار عجيب ديدم كه به شكلي بي رحمانه انسان يا لا اقل انسان امروز را نمادين ميكرد. داستان يك تئاتر تلويزيوني مفهومي بود به اسم "Hit and Run" و همه بين چند زن و مرد اتفاق مي افتاد در يك ساختمان مشخص كه بيشتر شبيه اسكلت ساختمان بود. يعني ساختماني كه ديگر از استفاده خالي شده بود و اثاثه اش نيست شده. كف و ديوار و همه در همان فرم پيش از ساخته شدن بود. كلا ساختمان حالتي بود بين پيش از ساخته شدن، ساخته شده و از كار افتاده. هر يك از فضاها يكي از اين حالات را داشتند. در كل همه اين آدمها با هم به نحوي رقصواره دعوا مي كردند. گيرم در ادامه دعوا به دوستي و سپس به رقص و نهايتا سكس انجاميد.
در يك صحنه كه ذهن مرا خيلي مشغول كرد و هنرمندانه فيلمبرداري شده بود مردي زني را در يك كادر مي خواست ببوسد. دوربين از پشت سر مرد صحنه را روايت مي كرد. زن گاهي سرش بالا مي آمد و در تصوير ديده مي شد و دوباره خم مي شدند و از تصوير خارج مي شد و تنها پشت مرد بود. اتفاق حيرت انگيزي كه افتاد اين بود كه در دفعات بعدي به جاي زن كسان ديگري سرشان از آن بالا ديده ميشد. زن هاي ديگر و مرداني كه همه در اين ساختمان بودند يك بار در حال بوسيدن اين مرد ديده شدند و سرشان پايين آمد و نفر بعد. حتي كسي كه در حين دعوا با زني از پا در آمده بود هم ديده شد. در حالي كه بعد از آن ماجرا ديگر ديده نشده بود. تصوير برداري عالي بود و من واقعا غافلگير شدم.
و خب نگاهي هم به وبلاگ درب و داغون و پوسيده مان بندازيم. چي چي ميگن توش معلق ميزنه؟؟ همون. داره معلق ميزنه. وبلاگمون همه چي داره. وبلاگمون، از پيت زنگ زده اي كه قبلا توش قلب مايع ريخته ميشد تا عقل يخ زده اي كه به بسته هاي 10تايي و 100 تايي و 1000 تايي تقسيم ميشد تا شد بشه ازش يه جو فايده بچكه، توش پيدا ميشه. هيچ بقالي اينجور جنس اش جور نيست. و من بيشتر از هر كسي اين وسط به خودم ميخندم. بلند مي خندم كه چه انتظاري داشتم از اين جماعت و خودم كه بتونن يه كلمه بنويسن؟ همين ها هم كه نوشته شد كلي جاي دعا و اعلام بندگي به درگاه باري تعالي داره كه معجزه اي به اين بزرگي به ما اعطا كرده. من احمق ميدونستيد تا به الان دنبال معجزه ميگشتم؟
اما جاي خالي. چه خوبه. من به اندازه تموم كج و كوله بودنم و همه زوائد و از فرم افتادگي هام جاي خالي ميخوام. من نه تو اتوبوس ايكاروس جا ميشم و نه تو بي ام و هاي همه سرعت به دلبخواه. من دقيقا تو همچين فضاي از فرم افتاده اي كه از معنا خالي شده باشه جا ميشم. بعضي وقتا آدم يه چيزايي ميدوزه و نگه ميداره و نگه ميداره و نميدونه كي به دردش بخوره و اصلا به دردش بخوره يا نه و باز نگه مي داره. ديديم كه به درد ميخوره. چيزايي رو كه نميشه دور انداخت رو نبايد دور انداخت. اين يه قانون كليه. با يه عالمه استثنا. استثناهايي كه هر روز بيشتر بودن قانون رو اثبات ميكنن. و در پس زمينه با هم اين نجوا رو دارند. مي شنويد؟ كه قانون واقعي ما هستيم.
ما براي خود بودنمون تا حالا شده كه جايي به كفايت و اندازه پيدا كرده باشيم؟ نه نميشه. هيچ جايي پيدا نميشه كه سوژه رو به امون خدا رها كنه. همه جا مثل بمب ساعتي ميمونن كه فقط منتظر هستن زمان شون فرا برسه. اين فرمي نمي تونه مستقل از معنايي باشه كه اون رو پر مي كنه. بيقوله اي كه توش زندگي اتفاق نيافته و بيقوله اي كه زندگي توش اتفاق ميافته بي بحث راجع به كيفيت حادث شدنش كاملا از فضاي بيروني قابل تشخيصه. و هرچه اين زندگي امتدادش باز بي بحث راجع به كيفيت اش بيشتر باشه ، فرم بيشتر وجود زندگي دورنش رو اعلام ميكنه. و معمولا در اولين نقطه اعلام وجودش هم هست كه ديگر از اونچه بود بي بهره ميشه. فرم نابود ميشه و ديگه نگاه بيروني اون رو به دلخواه خودش هموار و به شكل مبتذلي پذيرفتني ميكنه و خب آخر امر در خودش حل ميكنه.
گفتم در اولين اعلام وجود. چرا؟ چون اعلام وجود به موجود بيروني اطلاق شده نه كسي كه در فرم جا گرفته. حتي كسي كه در آن ِ لحظه از بيرون در آن فرم قرار ميگيرد و ديگر ساكن فرم قلمداد ميشود مورد اعلام وجود قرار نگرفته. آن فرد معنايي بوده كه فرم را نيافته بوده. معنايي كه به سختي خود را در فرم هاي اجتماعي فرهنگي سياسي جامعه پيدا كرده، جا داده و هماره در جا گرفتن كامل ناكام مانده.
اعلام وجود تنها و تنها در اصل به چشم ديگر فرم هاي اجتماعي مي آيد. كساني كه كاملا در اين فرم ها هضم شده اند مي توانند در اين نقش ظاهر شوند. و درست همين جاست كه جامعه انساني خبردار شده و به كمك و اصلاح و ترميم قيام مي كند و چيزي جز تخريب، عدم هويت و خفقان بيشتر از خود به جا نمي گذارد.
من اين خالي را پيدا كرده ام و هر آن منتظرم كه چپاول شود. هر آن.
راستي من توهين كردم. حواستون باشه جوابم رو ندين
1 Comments:
Вы не возражаете, если я процитирую пару ваших сообщений до тех пор, как я предоставлению кредитов и источники на ваш сайт ? Мой блог сайт находится в той же нише , как ваш , и мой посетителей будет действительно извлечь выгоду из много информации, которую вы присутствующих здесь . Пожалуйста, дайте мне знать, если это хорошо с вами. С уважением ! Желаем Вам удачи!
Post a Comment
<< Home