9/29/2006

ذات برابر يا پلورالیسم؟؟

چندي پيش بحث شيريني در گرفته بود بين دوستان در باب ذات انسان و اينکه آيا انسان ها ذات يکسان دارند يا خير. در اين مورد چند مساله مطرح بود( به نظر من) که لازم دونستم اينجا مطرح اش کنم و در نتيجه انتظار داشته باشم که همه درش مشارکت کنند و شديدترين نقد ها رو بهش وارد کنند.

در اين بين واژه شناسي متفاوت اولين مساله اي بود که نظر من رو جلب کرد. چه از اون بابت که کلمه هاي نادرست معاني کاملا درست رو هم مي تونند از طرف شنونده دچار خطا کنند. همين مساله وقتي بروز پيدا مي کنه که مي بينم کاوان و شورشي کلمه ارزش رو براش بکار مي برند و من خودم کلمه ذات رو. لازم هم هست که اشاره کنم اينجا شورشي ، کاوان و من از کساني هستيم که معتقد به اين نظر مي باشند. از طرفي ميدونم پرهيب ( اگر درست نوشته باشم) به شدت و تا حدي ليلا با اين مساله مشکل دارند. نظر ديگر دوستان رو در اين باره نه جويا شده ام و نه خبر دارم.

به هر حال اولين چيزي که بايد بگم خود مساله است. مساله اينه که کسي مثل من اعتقاد داره که همه انسان ها از ذات يکسان برخوردارند. به اين معني که همه اونها داراي خصوصيات بنيادي و اصيل يکساني هستند. خصوصياتي که ميشه نام برد عدالت خواهي ، راستي ، آزادي و به طور کلي به نظر من همون مسائل اساسي که در کمال هم مطرح ميشه. جداي از تعريفي که لازم هست براي اين مفاهيم آورده بشه، همون مقدار درکي که همه ازشون داريم و قدرت تميزي که داريم کافيه براي شروع اين بحث. حالا کاوان براي ابراز اون از کلمه ارزش استفاده مي کنه که اينجا من مخالف هستم. چون من تعريفي که ارزش دارم شامل خيلي چيزها ميشه غير از همون مسائل اساسي که مطرح کردم. براي فردي کشور و مليت اش ارزش به حساب مياد، براي من اين ارزش نيست. براي من اينکه ايراني باشم يک مساله تعيين کننده نيست اما کساني هستند که تنها بخاطر همين اسم جان خودشون رو به خطر مي اندازند. براي کسي موفقيت ادبي از ارزش برخوردار هست و مولوي و اخوان و شاملو و سهراب براي اون فرد مساله هستند و به فکرش مي اندازند. براي ديگري بود و نبود اين افراد شايد خيلي موثر در نگاه اش نبوده. حداقل خودش چنين نظري داره. اينها همه ارزش هستند . مسلما همه اون مسائل اساسي هم در دايره اين ارزش گذاري ها قرار دارند. اما ارزش ها خيلي گسترده تر هستند که نمي شه اون ها رو همه افراد يکسان در نظر گرفت.

خود مساله هم به اين شکل بيان ميشه که همه انسان ها از اين اشتراک برخوردارند و تنها حالاتي که مي تونه اتفاق بيفته غفلت هست که در صورت يادآوري فرد متوجه اش خواهد شد و در حالت ديگر فرد با داشتن آگاهي باز بر خلاف اين ارزش ها گام بر مي داره و يا وانمود مي کنه که وجود ندارند. براي اين افراد به قول کاوان بايد اين افراد رو از اين ارزش ها محروم کرد تا اعتراف کنند. هيچ انساني رو نديده ام که برايش پاپوش بسازند. زنداني اش کنند و زير ظلم قرار اش بدهند و باز خوشحال که هيچ ناراحت هم نشود. اگر به قول پرهيب آدمي باشد که سراسر دروغ مي گويد، همين هميشه دروغ گفتن هم گزاره اي است که صادق است و انکار اين صدق مساوي خواهد شد با اينکه او هميشه راست مي گويد و تأييد اين مساله در حالي که خود اصرار بر دروغ گفتن داشته. به هر شکل که نگاه مي کنم نمي توانم قبول کنم کسي به وجود اين ارزش ها قائل نباشد. در ثاني با اينکه حالا دليل عقلي و به شکلي فلسفي براي وجود اين ذات مشترک به ذهنم خطور نمي کند اما به تاريخ نگاهي مي اندازم و ميبينم هيچ کجاي تاريخ خالي از اين مباني ارزشي نيستند. هيچ جنگي نبوده که طرفي حداقل ادعايشان را نکرده باشد. و براي همين هم مي گويم هميشه و در همه انسان ها اين ذات مشترک وجود داشته و ليکن بوضوح هم غفلت بوده و هم سوء استفاده ازشان.

در ضمن اگر من اسم ذات رو ميارم و اون رو چيزي دروني در نظر ميگيرم به معني شخصي قضيه نيست بلکه به اين عنوان که همه از اون برخوردارند. حالا باز کساني ممکن هست که هنوز مجاب نشده باشند يا اين تفاسير رو ناقص بدونند که حتما هم همينطور خواهد بود.

آقايون خانم ها... کسي نظر نده بر خلاف قولي که داده عمل کرده. مسئوليتي که همه قبول کرديم.

9/12/2006

تيتراژ

اين نوشته توسط من فقط بازنويسي شده و در واقع يکي از دوستان که خود به دلايلي نتونسته وارد محيط وبلاگ بشه از من خواسته و من هم با کمال ميل پذيرفتم تا نوشته اش رو تقديم کنم:

1- نسبت انسان با تفکر

در جهان امروز تنها چيزي که به ياد انسان نمي آيد انسانيت اوست، علم دايره اينهماني و روابط خشک رياضي را شامل همه موارد ممکن کرده است و نسبيتي خفه کننده همه موضوعات ممکنه را در خود بلعيده است. در اين روابط هر شي و هر عمل بيشتر از اينکه خودش باشد خودش نيست، اينهماني همه چيز با همه چيز به اين قيمت حاصل مي شود که ديگر هيچ چيز نمي تواند در عين حال با خود اينهمان باشد، در حال حاضر تفکر به کالايي تبديل شده و زبان، ابزاري براي تبليغ آن، تبليغ کالايي که با آن، اينهماني را به راحتي مي توان توجيه کرد.

تفکر کارکردي پيدا مي کند که جزء توجيه وضع موجود معنا و خواستگاهي نمي توان براي آن لحاظ کرد.

اين نوع تفکر بدون کوچکترين خدشه اي همه کار را توجيه مي کند. بمباران اتمي هيروشيما را نمادي مي کند براي انسانيت گرايي و جنايت تبديل به انسانيت مي شود.

2- انسان حيواني است نه فقط حيوان!

ما حتي در احساساتمان و دروني ترين مولفه هاي شخصي خود، ترس از هژموني کالاها را لحاظ کرده و کالايي شدن را فراتر از روابط، در تفکر خود عينيت مي بخشيم! عينيتي که چون قالبي بتني همه مارا شکل مي دهد، و نياز را در سطحي ترين معني آن تبديل به جوابي مي کنيم که تمام رفتار ها و کنش ها و در واقع واکنش هاي مارا توجيه مي کند!

همه روابط و تفکر را منوط به نياز مي کنيم . آن هم با چنين تعريفي! ما نياز داريم دوست بداريم، نياز داريم دوست داشته شويم ولي فرق آن را با نياز خوردن و آشاميدن و ... هيچگاه مشخص نمي کنيم.

ما مقام فکر را آنقدر پايين مي آوريم تا بتوانيم با نياز هاي (البته با معني از پيش گفته شده) خود روي آن سوار بشويم و زندگي را فقط ادامه بدهيم. در اين نقطه انسان ، حيواني مي شود فقط حيوان، نه بيشتر!

3- احساس ، لذت ، متروپليس

لذت براي انسان امروزي از روي بيلبورد ها مشخص مي شود و تبديل به کالايي مي شود که تاريخ انقضاء و دستورالعمل استفاده از آن از قبل مشخص شده است، خريدن جدا از چند و چون کالاي خريداري شده خود تبديل به لذتي بس بزرگ مي شود زيرا در آن حس به تعليق درآمده مالکيت انسان شکفته شده و مسکني مي شود براي فرار از حس مملوک شدن انسان ها توسط هژموني کالاها!

نياز هايمان تعيين مي شود حتي با تيزر هاي بين مسابقه فوتبال ، شادي و غمهايمان ، نگراني، حسرت و حتي حسد هايمان. در اين نقطه به تعبيري شخصيت انسان تبديل به آينه اي مي شود که کالاهايي که انسان مصرف مي کند را بازتاب مي دهد ( حتي کتابها و فيلمها). آري هر کالايي شخصيتي دارد که آن را در موقع مصرف به خورد ما مي دهد. بنا به طنز يکي از دوستان سيگار بهمن ( از نوع کوچکش) که کشيدنش نشان دانشجويي است و لپ تاپ که نشانه مسافرت کاري و تجارت و جديدا شاخصه استادي (ولي هيچ فرقي ندارد).

....

طبع شده توسط کاوان – ک

9/06/2006

خوبه که اینجا هست. چند وقتیه که غرق شدم در وغ وغ ساهاب و کیف کردم ازش بسی. یه توضیح کوتاهی در موردش تو وبلاگ دادم که اینجا تکرارش می کنم. ا
وغ وغ ساهاب یه جور نوشته طنز آمیز شعر گونه ست سرشار از غلط های املایی عمدی، که توش هیچ چیز جز هماهنگ بودن قافیه اهمیت نداره. صادق هدایت و مسعود فرزاد به قصد تمسخر شعر کهن، البته از گونه ای که توش قافیه به تنگ می اومده و شاعر به
جفنگ، رو آوردن به گفتن شعر به شکل وغ وغ ساهاب.ا
این توصیفی است از وغ وغ ساهاب:ا
اگر تو خوانی ایدون وغ وغ ساهاب
دیگر احتیاجت نبود به هیچ کتاب
این عصاره ی علوم معقول و منقول است
هرکس بگوید " نیست " نفهم و فضول است
مر آنرا نیامده و نخواهد آمد نظیرغومپانی ضمانت می کند که شما از خواندنش نشوید سیر !ا
پ.ن : ریشه ش بر می گرده به یه جور وسیله بازی قدیمی به شکل آکاردئون که البته دو سرش از جنس گل بوده و وسطش از جنس کاغذ روغنی. ا
اگه دوست داشتین می تونی چند نمونه ش رو اینجا بخونی.ا
اینم افاضات با کمک بی دریغ سیخول: ا
ار تو خواهی بلاگیدن در توتال مورتال
نبینی عمراً بلا در این دنیای پر شغال

9/05/2006

Cogito Ergo Sum

سلام
به کسايي که خواننده اين وبلاگ باشند يا نويسنده. اين سلام به تمام کسانيست که انديشه را روشني بخش روح و جهان مي دانند.قبل از اينکه دوستانم براي نوشتن خودشون رو گرم کنن و آماده بشن و بنويسن و بگن، خواستم هم يه سلامي کرده باشم و هم اينکه يک پست اول رو داده باشم تا وبلاگ قابل رويت بشه. بقيه اش دست همه مون رو ميبوسه.
در آخر يه تبريک هم مي گم برا شروع اين وبلاگ گروهي.اميدوارم که بعدها سالگرد هاي زيادي رو ببينيم براي تبريک دوباره.