11/20/2006

...........................

11/13/2006

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینهء غزل است
...

11/10/2006


!ای حلزون
سوز پاییز آمده
کوهستان فوجی سپیدپوش شده
خودآموز کوهنوردی به کارت نمی آید
گول هایکو را نخور
با ما بمان
***
.زاخاری خارپشت نیست.او هیچ خاری ندارد.گرچه گاهی تنش می خارد
.زاخاری پاییز را دوست دارد.حتی اگر باران نبارد
زاخاری غروبهای آفتابی هر زمان آخرین شعاع نور از بالای شصت و چهارمین درخت برگ ریز خیابان شماره ی نه عبور می کند وکلاغ تنهایی بعد از چهار قارقار خفه از سر شاخه می پرد،یک خط روی دیوار می کشد
.زاخاری یک دیوار خط خطی دارد
یکی از خطها ادامه دارد.گاهی دور خودش پیچ می خورد.گاهی سربه راه میرود.گاهی باریک و ظریف است،گاهی ضخیم و خشن.گاهی منحنی و گاهی شکسته است.گاهی گم می شود و در ناکجایی پیدا می شود.بی پدر کوتاه هم نمی آید،سر درازی دارد که راست به جهنم می رود
زاخاری شبهای جمعه ترک می خورد.صبح روز بعد می شکند و عصربی پایان یک جمعه ی بی تحرک منفجر می شود.زاخاری تمام هفته ی آینده را به دنبال تکه های پراکنده ی خود تمام دنیا را می گردد
.زاخاری پرده ها را کشیده و در تاریکی عینک آفتابی زده
.زاخاری فین فینش بند آمده اما دلتنگ است
.زاخاری گم شده اما کیف پولش قطب نما دارد
.زاخاری خوشبخت است چون آبجو می نوشد
...و زندگی می گذرد
***
!ای حلزون
.اینجا بمان،امروز می گذرد
فردا که بروی
...تا ابد ادامه دارد

11/05/2006

بعضي ها هم که ديگه...

ما خيلي با هم جرو بحث کرديم. خصوصا بعضي ها که کارشون خيلي بالا گرفته. خلاصه اينکه من و حامد و نيما بر سر اين اتفاق نظر داريم که همه آدما يه چيزي دارند به اسم ذات مشترک که بر اساس اون به عنوان معيار بايد عمل کنند و قضاوت. اما مسأله به اينجا ختم نشده. نيما اعتقاد داره که اين ذات به خدا متصل هستش. من هم همينطور. حامد چنين اعتقادي نداره. حالا برا اينکه بعدا هيچکي نگه من کي همچين حرفي زدم از اين به بعدش اعتقاد خودمه و نقدي که به تفکر مشخصي دارم.

حالا ممکنه طرف بياد بگه اون ذات رو خدا درون همه ما قرار داده اما برا استفاده و معيار قرار دادنش لازم نيست حتما پاي خدا رو وسط بکشين.

من اما حرفم چيز ديگه اي هستش. در جايگاه عمل شما اختيار داريد که بر اساس اعتقادات خودتون عمل کنيد. حال آنکه اعتقادات شما از چه درجه آگاهي و شناخت ناشي ميشه بستگي به تعميق و تحقيق خودتون داره اما شما قبل از اين مرحله يک سري ارزش ها براي خودتون داريد که در چارچوب اون عمل مي کنيد يا نمي کنيد. آگاهانه يا ناآگاهانه در راستا يا بر خلافشون قدم بر مي داريد. در اکثر اين کنش ها اونچه که مهمه درک از غايت و اشرافي هست که بهش داريد. يعني اينکه شما آنچه به هر شکل تصور کنيد کمال شما محسوب مي شه رو قبول کرديد و با درک تمام جوانب آن به سمتش حرکت مي کنيد. حالا اين ارزش ها در اين راه و شيوه نيل به مقصد نمود پيدا مي کنند. به هر جهت شما مي تونيد بازخورد ارزش ها رو ببينيد.

خيلي نمي خوام در اين مورد بحث کنم. تأکيدم بيشتر بر جايگاه مواجهه با يک عمل هستش. جايي که عمل ديگري در شما حسي رو بر مي انگيزه. به هر دليلي. که مي تونه از احساس پايمال شدن حق شما باشه يا ديگري و يا منتج شده باشه از حس نوع دوستي و همياري به ديگران.

در هر صورت شما در ابتداي امر و به شکل دروني قضاوتي رو انجام ميديد و جايگاه عمل رو در ذهن خودتون روشن مي کنيد. معيار مسلما ارزش هاي شما و ذات شما خواهد بود.

اما در جايگاه عکس العمل اينکه شما بخواهيد عموما در دفاع از حق يا عليه جفايي بايستيد و براي اثبات درستي حرف و ارزشهاي خودتون از يکساني ارزش ها و ذات يکسان اسم ببريد بدون اينکه ادعايي بر خدايي بودن اين ذات داشته باشيد قابليت اثبات وجودي اين ارزش ها رو از بين مي بريد. اينجا شما هيچ شيوه اي نمي توانيد داشته باشيد تا در اثبات اين امر پيشرفتي صورت دهيد مگر اينکه با مخاطب خود به توافق برسيد که اين هم چيزيست وراي اثبات.

اثبات تجربي هم به نظر من مفيد فايده نخواهد بود. اينکه اگر جايگاه هاي عمل رو جابجا کنيم و همين عمل را با فاعل قبلي تکرار کنيم و اگر عمل نادرست باشد او هم احساس ناخوشايندي خواهد داشت. من اصراري بر اين ندارم که او احساس بدي نخواهد داشت. شايد اکثر افراد بر اين امر مصداق داشته باشند اما لزوما اين مسأله اتفاق نخواهد افتاد.

براي مثال شما در قمار به اين توافق رسيده ايد که همه افراد حاضر در جمع در صدد کسب موفقيت هستند و اينکه کسي اگر تقلب کند با تمام نادرستي امر ديگران را ناراحت نخواهد کرد و اگر ديگران هم دست به اين عمل بزنند او هم ناراحت نخواهد شد چون اين حرکت هرچند غير اخلاقي به عنوان يکي از حربه هاي پذيرفته شده در اين جمع توسط تمامي افراد قابل استفاده است. مثال ديگر تقلب است در محيط آموزشي. همه مي دانند که کار درستي نيست. اما هم اتفاق مي افتد و گاهي هم تبديل به کاري فرح بخش و هيجان آور مي شود. در چنين جايگاهي ديگر حرکت متقابل و جابجايي جايگاه ها معنا ندارد.

سفيدي که پس زمينه سياه دارد با سفيدي که پس زمينه قرمز دارد فرق دارد. اين نظر من است. حالا اگر شما بتوانيد اين سفيد را فارق از محيطي که در آن حضور دارد بپذيريد و منشا آنرا چيزي خارجي بدانيد مي توانيد آنرا هنوز سفيد بشماريد اما وقتي از محدوده کاغذ خارج نشويد و پس زمينه را لحاظ کنيد و بخواهيد در چارچوب کاغذ دست به اثبات سفيدي بزنيد لاجرم بايد به تأثير پس زمينه در تعريف و تثبيت سفيدي اقرار کنيد. براي فهم بهتر حرفم مي توانيد مثال سفيدي در پس زمينه سفيدي را هم اضافه کنيد. جايي که استفاده از مصداق هاي حاضر در پس زمينه کاربرد خود را از دست مي دهند و شما مجبوريد خود را فراتر از حد چارچوب ببريد تا بتوانيد از قيد پس زمينه خارج شويد.

همين قدر کافيه. تا اينجاش هم حکم اعدامم صادر شده.

فقط مي خوام ببينم چقدر سوال در ذهن شما شکل مي گيره.